کشور سوئیس در ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵ شاهد تولد کارل گوستاو یونگ بود. فردی که توانست در علم روانشناسی تغییرات شگرفی را ایجاد کند. گوستاو دوران کودکی خود را تحت تربیت پدر و مادری مذهبی (مادرش فرزند کشیش بود) و در گورستان های کلیسا گذراند. دوگانگی شخصیت مادر گوستاو سبب شد که او به بررسی و شناخت جنبه های مختلف شخصیت انسان ها علاقمند شود. به طوریکه همواره خود را صاحب دو شخصیت متضاد برونگرا و درونگرا می دید. شخصیت هایی که بر حسب نیاز و موقعیت نمود پیدا میکردند.
یونگ علیرغم علایق شخصی خود به یادگیری زبانشناسی، باستان شناسی، تاریخ و فلسفه، به رشته پزشکی روی آورد. او دوران تحصیل خود را با تمامی فشارهای مالی تحمیل شده، پشت سر گذاشت. یونگ با گذراندن دوره ای تحت نظر یوجین بلولر، روانپزشک بر جسته وقت، به حوزه روانپزشکی راه یافت. او در نهایت موفق به نگارش پایان نامه ای تحت عنوان «روان شناسی و آسیب شناسی پدیده های به اصطلاح نامعلوم» شد. بعد از آن در سال 1905 گوستاو موفق به دریافت کرسی استادی دانشگاه زوریخ شد. اما علاقه بیش از اندازه او به پژوهش موجب استعفای او شد. او باقیمانده عمر خود را به پژوهش و تحقیق پرداخت.
یونگ در سال 1903 موفق به ازدواج با دختر یک کارخانه دار ثروتمند سوئیسی به نام «اما رایچنباخ» شد. اما در تمام دوره پژوهش و تحقیق یونگ در کنار او ماند و به شکل گیری اهداف او از نظر مالی و علمی کمک کرد. گوستاو در طول عمر 85 ساله خود توانست به پیشرفت علم روانشناسی کمک شایانی کند. در نهایت او در ۶ ژوئن ۱۹۶۱ بعد از پشت سر گذاشتن یک بیماری کوتاه مدت دارفانی را وداع گفت.
یونگ از همان دوران کودکی به جنبه های متفاوت شخصیت انسان ها علاقه نشان داد. از این رو او در بزرگسالی به روانشناسی تحلیلی روی آورد و برای روان انسان ها سطوح مختلفی را تعریف کرد.
یونگ معتقد بود تمامی انسان ها دارای تصورات هشیاری از خود هستند که بر اساس ایگو (تعریف و شناخت انسان ها از خودشان) در آنها شکل گرفته است. طبق این نظریه تمام وجود انسان ها را شخصیت هشیار آنها تشکیل نمیدهد بلکه در آنها شخصیت های ناهشیاری نیز نهفته است. از این رو انسان ها فارغ از تصورات هشیار خود به ارتباط و شناخت تصورات ناهشیار خود روی می آورند.
تمامی انسان ها تجربیات فراموش و یا سرکوب شده خود را در بخش ناهشیار ذهن خود ذخیره میکنند. این قبیل از تجربیات را ممکن است فرد به خاطر نیاورد. اما آنها باورها و شخصیت فردی انسان ها را تحت تاثیر قرار میدهند.
از نظر یونگ پتانسیل های روانی انسان ریشه در وراثت و عوامل ژنتیکی دارد. در واقع طبق این نظریه بسیاری از عادت های کلی ما ریشه در عملکرد و تجربیات اجداد ما دارد. به همین دلیل میتوان شباهت رفتاری زیادی را در فرهنگ ها و اقوام مختلف مشاهده کرد. لازم به ذکر است ناهشیاری جمعی بر روی عقاید اثرگذار نیست بلکه تنها میتواند بر الگوهای رفتاری و آمادگی زیستی اثرگذار باشد.
یونگ با کمک روانشناسی تحلیلی توانست کتاب های مختلفی را منتشر کند. در ادامه لیستی از این کتاب ها بر اساس اولویت کیفیت و اثرگذاری ارائه میشود:
روانشناسی یونگ انسان ها را به سمت خودشناسی و شناسایی بخش های تیره شخصیت خود هدایت میکند. در واقع گوستاو معتقد بود که هرآنچه از اطرافیان موجب آزار ما میشود میتواند بیانگر بخش تیره شخصیت ما باشد. از این رو با غلبه بر آن میتوان به صلح درونی و اجتماعی دست یافت. با توجه به مطالب گفته شده و بر اساس دیدگاه کهن الگو (عادت هایی که از اجداد ما به ارث رسیده است)، الگوهای مختلف شخصیتی تعریف شده است که آشنایی با آنها میتواند به خودشناسی کمک کند.
یونگ معتقد بود تمامی انسان ها متاثر از قوانین اجتماعی و نقش هایی که پذیرفته اند، دارای شخصیت پرسونا هستند. این شکل از شخصیت، جنبه ای از شخصیت انسانی است که به جامعه و اطرافیان نشان داده می شود.
یونگ برای نقاط ضعف فکری و اخلاقی انسان ها، که همواره بر روی آنها سرپوش گذاشته میشود، اصطلاح سایه را تعریف کرده است. در ادامه به این بخش بیشتر پرداخته میشود.
گوستاو به تک جنسیتی بودن انسان ها معتقد نبود. او معتقد بود که تمامی مردها در خود شخصیت زنانه ای به نام آنیما و زن ها شخصیت مردانه ای به نام آنیموس دارند.
یونگ میگوید کل موجودیت انسان که به صورت فطری در تلاش برای رشد و کمال است، خود نام دارد. در واقع انسان با کمک خود میتواند به خود شکوفایی دست یابد. از طرف دیگر گوستاو تیپ های شخصیتی زیر را برای انسان ها تعریف کرده است.
یونگ برخلاف باور عمومی مردم که رنج را تنبیهی برای اشتباهات خود می دانند، آن را فرصتی برای صیقل روح و خودشناسی می دانست. در واقع گوستاو معتقد بود، انسان ها در رنج ها و دردهای خود رشد میکنند. او باور داشت بهترین درس ها در روزگار سخت و پر درد به انسان داده میشود. از این رو گوستاو تاکید به درک رنج داشت نه تحمل آن.
یونگ معتقد بود که بزرگترین ضعف انسان ها، فرار از سایه خود است. منظور از سایه نقاط ضعف و معایب فکری و رفتاری انسان ها است. در واقع طبق این نظریه فرار از سایه تنها موجب قدرتمند شدن آن می شود. بنابراین باید هر فردی سایه خود را به عنوان بخش لاینفک زندگی بپذیرد و با آن به صلح کند.
یونگ معتقد بود هرچه آدم به درک و دانش بیشتری دست یابد بیشتر احساس تنهایی میکند زیرا در انتقال مفاهیم ذهنی خود ناکام تر خواهد بود. در واقع او تنهایی را به تعداد افراد حاضر در اطراف انسان محدود نمی کرد بلکه او باور داشت که تنهایی به عقایدی که دیگران آن را درک نمی کنند، برمیگردد.
منابع: britannica.com، goodtherapy.org
لطفا جهت مشاوره با شماره های زیر تماس بفرمایید:
کلیه حقوق این سایت متعلق به مرکز مشاوره اینجامکث می باشد.