عشق و نفرت دو مقوله جدا از هم هستند که در بعضی مواقع روبروی یکدیگر قرار می گیرند. در واقع متضاد هم عمل می کنند. اصطلاحا اینگونه بیان می شود که فردی که عاشق است اگر در عشق خود شکست بخورد و یا در شرایطی ویژه قرار گیرد که سرخورده شود، عشق او تبدیل به نفرت می شود. که این امر ممکن است باعث مشکلات زیادی مانند پرخاشگری، درگیری، مشکلات قانونی، افسردگی، آسیب زدن به دیگران و حتی خودکشی یا دیگر کسی باشد. در مواردی که ریشه عشق و نفرت انقدر عمیق می شود امکان وجود طرحواره ها یا همان تله های زندگی پر رنگ است، همچنین معمولا عزت نفس و مشکلات زمینه ای روحی در این افراد از قبل وجود داشته است.
آنچه که بهتر است بدانیم این است که احساسی که پس از سرخوردگی و رسیدن به سرانجامی که آن را متصور بودیم، به نفرت تبدیل می شود، عشق نبوده و یا حداقل عشقی رو به رشد نبوده است. بلکه تلفیقی از دوست داشتن و احساس شهوانیت است که ما آن را به عشقی کامل تعبیر کرده ایم و پس از شکست در آن، احساس عمیقی از خشم و نفرت را در خود پیدا می کنیم. نکته مهم اینجاست که آیا این احساس نفرت در مقابل خشم، طبیعی است یا خیر؟
در برخی از موارد نفرت به معنای واقعی، تنفر محسوب نمی شود و همانگونه که گفتیم به دلیل تلفیقی از خشم و عصبانیت و پس زده شدن، احساس عمیقی به وجود می آید که شاید نفرت تعبیر شود. وقتی فردی در یک رابطه وامانده باشد و پس زده شود، به دلیل خشم عمیق ناشی از طرحواره هایش دچار چالیش های فکری شدیدی می شود. اما اگر این احساس دست از سرمان برندارد و تا مدت های زیادی در وجودمان باقی بماند، دیگر احساس نرمال و واکنشی عادی محسوب نمی شود.
باید این اطمینان را پیدا کنیم که آنچه پیش از آن تجربه کرده ایم، عشق نبوده و ما خود را وابسته دیگری کرده بودیم. شاید از نوعی اختلال وابستگی رنج می بریم که با احساس واپس زدگی، تمام تعادل روانی خود را از دست می دهیم، خشمگین می شویم و دنیا را با جنگی مدام با خودمان می بینیم. پس بهتر است هر چه زود تر از یک روانشناس کمک بگیریم.
پس از تجربه رهاشدگی، دیگر نمی توانید کسی را دوست داشته باشید و از نزدیک شدن به آدم های جدید می ترسید و یا گاهی سریعا خودتان را وارد ارتباط جدیدی می کنید. بیشتر این رفتار ها ناخودآگاه و بنا به طرحواره های شما روی می دهد که می تواند شما را دچار چالش دیگری کند. پس بهترین کار صبر برای گذشتن از دوران سوگ شکست عشقی می باشد.
نفرت نقطه مقابل عشق نیست. بلکه نفرت از احساسی می آید که ما خود برای خودمان تولید می کنیم و ظرفیت ذهنی ما را در برابر اتفاقات نشان می دهد.
افرادی با عزت نفس پایین و داشتن این احساس که «من دوست داشتنی نیستم، پس کسی که مرا ترک میکند میداند که من دوست داشتنی نیستم و پس زده می شوم» دچار خشم و احساس نفرت می شوند.
در واقع عزت نفس و احساس خویشتن دوستی، قابل ستایش و مورد احترام دانستن خود که این نیز احساسی است که از کودکی به وسیله پدر و مادر به کودکان منتقل می شود، باعث می شود تخریب هر کسی نسبت به خود کمتر باشد و یا اصلا وجود نداشته باشد.
بنابراین با از بین رفتن یک رابطه نباید خود را ببازیم و خویشتن را غیر دوست داشتنی فرض کنیم. نباید احساس کنیم دنیا با ما در جنگی همیشگی است و یا اصلا ما لیاقت خوشبخت بودن و فرصت خوشبخت بودن را نداریم. اگر به چنین احساساتی در چنین روابطی دست پیدا کردیم، قطعا نیازمند آن هستیم که با یک مشاور روانشناس صحبت کرده و احساساتمان را با او در میان گذاریم و به درمان خود پردازیم.
تحقیقات نشان می دهد که عزت نفس می تواند به همان اندازه که بر رضایت همسرتان تاثیر می گذارد، بر رضایت همسرتان تاثیر می گذارد. وقتی نسبت به خودتان احساس بدی دارید، ناامنی هایتان می تواند به نحوه رفتارتان با طرف مقابلتان نفوذ کند و این می تواند تاثیر منفی بر هر دوی شما بگذارد. به علاوه، بر اساس تحقیقات مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی، عزت نفس پایین می تواند درک شما را از شریک زندگی خود مخدوش کند. در این مطالعه، محققات از بیش از 500 مرد و زن خواستند تا پرسشنامه هایی را در مورد عزت نفس خود تکمیل کنند و سپس از آن ها پرسیدند که تا چه اندازه از نقص های شریک زندگیشان تهدید می شوند. آن هایی که اعتماد به نفس پایینی داشتند نه تنها بیشتر از ناقص بودن شریک زندگی خود تهدید می شدند، بلکه به احتمال زیاد رابطه خود را سیاه و سفید می بینند؛ خوب یا بد.
لطفا جهت مشاوره با شماره های زیر تماس بفرمایید:
کلیه حقوق این سایت متعلق به مرکز مشاوره اینجامکث می باشد.