سکوت بره ها این پیام را به مخاطب میدهد که افراد چطور در جستجوی صلح فراگیر میباشند. زیرا هر کدام از شخصیتهای این فیلم هیجان انگیز روانشناختی به شیوه خاص خود، بدنبال آرامش هستند. سکوت بره ها یک فیلم ترسناک محسوب میشود. گویا نویسندگان تلاش زیادی کرده اند تا مطمئن شوند که آیا تماشاگران با دیدن فیلم، بیش از حد وحشت میکنند یا خیر. با اینحال به لحاظ روانشناختی چیزی بیش از اینهاست. این فیلم یک مرجع عالی به لحاظ جامعه شناسی نیز است. زیرا موضوعات بسیار مهمی را برای افراد قابل لمس میکند. یک ذهنیت رایج اینست که همه سایکوپاتها به یک شکل فکر میکنند. تحلیل این فیلم بطور مؤثر نشان میدهد که این ذهنیت درست نیست و قاتلان سریالی بیشتر از اینکه بهم شبیه باشند از هم متفاوت هستند. علاوه بر این دو قاتل نشان داده شده در فیلم از نظر شخصیتی دو قطب مخالف هستند.
کلاریس استارلینگ، مامور اف بی آی در حال آموزش است. دکتر هانیبال لکتر روانپزشک باهوشی که به جرم قتل و آدمخواری زندانی شده است. هانیبال لکتر چندین ویژگی و الگوی رفتاری را به تصویر میکشد که نشان میدهد او از یک بیماری روانی رنج میبرد. تجزیه و تحلیل عمیق رفتار او نشان میدهد که او دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی است. نظریه های علم روانشناسی توضیح میدهد که رویدادهای آسیب زا میتوانند منجر به ایجاد رفتارهای ضد اجتماعی شوند. بطور دقیق تر در اولین ملاقات با هانیبال، مشخصا یک قاتل زنجیره ای به شما معرفی نمیشود. به نظر میرسد که او مردی با وجدان خوب، عقل خالص و خلق و خوی معقول است که از رفتارهای بد متنفر است. با این حال از آنجایی که ما هیچ چیز در مورد گذشته هانیبال نمیدانیم، بزرگترین عامل برای علت این بیماری، مرگ خواهر او است.
ویژگیهای شخصیتی فرد ضداجتماعی با نترس بودن، پشیمانی، سنگدلی، بی رحمی و شرارت مشخص میشود. اگرچه هانیبال ممکن است بلافاصله در همه این دسته بندیها قرار نگیرد، اما او مردی غیر قابل پیش بینی است و قطعاً قادر به انجام همه این رفتارها است. جیم گامب و آکا بوفالو بیل، مردی که به دلیل بحرانهای هویت جنسی اش به سمت قتل کشیده شده است. کلاریس استارلینگ با بازی جودی فاستر بعنوان شخصیت اصلی فیلم دیده م شود. او نوعی دوستی را با دکتر آغاز میکند. هانیبال لکتر که توسط آنتونی هاپکینز به تصویر کشیده میشود، ماموریت می یابد تا از او در مورد قتل بوفل بیل بازجویی کند. این دو نقاط مشترک زیادی دارند. زیرا هر دو توسط جامعه طرد شده اند و هر دو به دنبال صلح هستند. دکتر لکتر به دلیل ارتکاب اعمال آدم خوارانه توسط قانون زندانی و طرد میشود.
همینطور کلاریس از طرف جامعه مورد طرد شدن واقع میشود؛ زیرا او یک مامور زن در اف بی آی است. شما شاهد تلاش او برای صلح و پذیرش در این جامعه عمدتاً مردانه هستید. همچنین شاهد تلاش او برای پذیرش گذشته اش هستید. دو صحنه در فیلم وجود دارد که به بهترین شکل جستجوی کلاریس برای داشتن آرامش را به تصویر میکشد. اولین صحنه از کلاریس را میبینید که در تلاش برای یافتن آرامش در دنیایی است که میخواهد در آن زندگی کند. صحنه ای است که او و رئیس مردش، کرافورد، برای معاینه جسد یکی از قربانیان بوفالو بیل میروند.
کرافورد به یک افسر مرد پیشنهاد میکند که نباید در مقابل یک زن (کلاریس) درباره جنایت صحبت کنند. شما به عنوان بیننده آنچه را که او میبیند، میبینید. گویا وارد فیلم شده اید و مانند او احساس ناخوشایندی دارید. این نوعی وصل شدن است و راهی است که یک فیلمساز شما را به درون فیلم میکشاند تا بعنوان یک بیننده به تار و پود داستان بچسبید. بدین ترتیب، بیننده عادت میکند اتفاقات را همانطور که او میبیند، درک کند. چنانچه میبینید وقتی که کراتور و افسر به چشمان حضار نگاه میکنند، همان اضطرابی را احساس میکنیم که او هنگام بررسی توسط مردان اطرافش احساس میکند. در صحنه ای دیگر، او در حال بازجویی از دکتر لکتر است و سعی میکند اطلاعاتی را بدست آورد که بتواند به او کمک کند تا قربانی بعدی بوفالو بیل، کاترین مارتین را پیدا کند.
هانیبال در صورتی میپذیرد به سوالات پاسخ دهد که اطلاعاتی در مورد دوران کودکی خود فاش کند. کلاریس داستان زندگی در مزرعه را بازگو میکند که با فریادهای وحشتناکی از خواب بیدار شد. وقتی برای بررسی علت سر و صدا میرود، میبیند که بره ها را برای ذبح میبرند. اینکه کلاریسای جوان سعی کرد حداقل یک بره را که محکوم به ذبح در مزرعه عمویش بود نجات دهد و اینکه چطور در آخر موفق نشد. از آن به بعد، شبها از کابوس فریاد بره های کوچکی رنج میبرد که نتوانست به آنها کمک کند. دکتر لکتر به او میگوید هنوز هم گاهی اوقات بیدار میشوی، نه؟ در تاریکی از خواب بیدار میشوی و صدای فریاد بره ها را میشنوی. کلاریس اعتراف میکند که درست است. سپس ادامه میدهد «و فکر میکنی اگر کاترین بیچاره را نجات دهی، میتوانی کاری کنی که این شرایط متوقف شود، اینطور نیست؟».
بزرگترین درس سکوت بره ها اینست که بسیار شجاعانه است که انسان بتواند به روان خود نگاه و جرات کند خود واقعیش را به اشتراک گذارد. این حقایق نیست که انسان را میکشد بلکه رازها است که او را میکشد. آنها روح ما را فرسوده میکنند. خبر خوب این است که هیچیک از شما به هانیبال لکتر نیاز ندارید تا روحتان را آزاد و حقیقت را بازگو کنید. در این فیلم، بیننده درد را در وجود شخصیتهای این فیلم و اشتیاق برای رها شدن از فریاد و پیدا کردن آرامش را کاملا درک میکند و بدین ترتیب با شخصیتها ارتباط برقرار و همدلی بوجود میآید. میتوان گفت این نوع فیلمها به افراد کمک میکند که نگاهی به درون خود داشته باشند. زیرا از این راه فرد را وادار میکند تا ترسهای خود را شناسایی و به این فکر رود که حاضرست چکار کند تا در نهایت آرامش را پیدا کند.
اگر فیلم را تا انتها تماشا کنید خواهید دید که اختلال شخصیت ضداجتماعی شکل پیچیده ای از بیماری روانی است. با تمایلات جنایی خودجوش و بی پروا همراه است. اگر به خوبی مدیریت نشود، مشکلات بی شماری را هم برای بیمار و هم برای اطرافیانش بوجود می آورد. چنین سناریویی در فیلم سکوت بره ها به چشم میخورد. به نظر میرسد هانیبال لکتر، شخصیت اصلی فیلم، از این بیماری رنج میبرد. این فیلم تجربیات و احساسات زیادی را به همراه خواهد داشت. سکوت بره ها دارای هیجان روانی قدرتمندی است. قدرت تأثیرگذاری بر تماشاگر با هیچ فیلم دیگری قابل مقایسه نیست. اگر تا به حال این فیلم را تماشا نکرده اید، قطعاً پس از خواندن این مقاله، بزودی آنرا تماشا خواهید کرد.
منبع: studymoose.com
لطفا جهت مشاوره با شماره های زیر تماس بفرمایید:
کلیه حقوق این سایت متعلق به مرکز مشاوره اینجامکث می باشد.